▓█♦OnYx♦█▓
اشکی در گذر گاه تاریخ... از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید...آدمیت مرده بود...گرچه آدم زنده بود. از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند...آدمیت مرده بود. بعد، دنیا پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت قرن ها از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ... آدمیت بر نگشت!!! قرن ما، روزگار مرگ انسانیت است سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است صحبت از آزادگی، پاکی،مروت ابلهی است صحبت از عیسی و موسی و محمد نا بجاست قرن "موسی چمبه" هاست من که از پژمردن یه شاخه گل از نگاه ساکت یه کودک بیمار از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار اشک در چشمانم و بغضم در گلوست وندر این ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست مرگ او را از کجا باور کنم؟ صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای! جنگل را بیابان میکنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری سوت و کور در میان مردمی با این مصیبت ها صبور صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق گفت و گو از مرگ انسانیت است!!! دوستان این شعر زیبا که اولین آپم هم بود از *فریدون مشیری* بود. امیدوارم لذت برده باشید...
نظرات شما عزیزان:
ONO VELESH KON MIDONI CHI BEHEM CHASBID OMADAM INJA..?
GHALEBET...BABA EYVAL BETU KE YAGANE HASTI....
MANAM 6 SALE DELAM BA TRACKBE TRACK MOHSEN YEGANEH ZENDE MISHE....
BAYAD BIAY WEBAM...
YA ALI...
Power By:
LoxBlog.Com |